جدول جو
جدول جو

معنی هف جوش - جستجوی لغت در جدول جو

هف جوش
کار آزموده، مجرب، جای کهنه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم روش
تصویر هم روش
همرو، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
شخص جان سخت و پرطاقت، فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز به دست می آید، طالیقون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همجوش
تصویر همجوش
هم بسته، فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، همسر، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر جوش
تصویر پر جوش
پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فْ وَ)
نوعی از طعام و خوردنی باشد، و آن چنان است که برنج نم کرده را میکوبند و بر پارچه ای می بندند و در ظرفی که ته آن سوراخ داشته باشد می آویزند و سر آن ظرف را محکم میسازندو بر بالای دیگی که آب داشته باشد میگذارند و فاصله ظرف و دیگ را محکم می سازند و زیر دیگ را روشن می کنند تا آن برنج کوفته در بخار آب پخته شود. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم نبرد. هم کوشش:
دلاور سواری که گاه نبرد
چه هم کوش او ژنده پیل و چه مرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کفو. هم تراز. برابر در مقام. (یادداشت مؤلف) ، دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری روند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران که 119 تن سکنه دارد. آب آن از رود کرج و محصول عمده اش غله، صیفی، بنشن و چغندرقند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لحیم مس. رجوع به مس و لحیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در حال جوشیدن است آب جوشان، آب گرم معدنی، آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و اسید طرطیر کنند و مانند گوارشی بیاشامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
فلز بسیارسخت، شخص پرطاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
فلز بسیار سخت، شخص پر طاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جوش
تصویر هم جوش
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
همپالکی، همراه، هم عنان، همگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی که در آن چای دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
موم حاصل از جداسازی عسل و شان
فرهنگ گویش مازندرانی
هم کار برزگر در کشتزار، هم ردیف
فرهنگ گویش مازندرانی